با سر زلفت
پیوند!
حافظ
با سر زلفت
پیوند!
حافظ
می دانم که می دانی!
حافظ
عیش
میسر نمی شود
ما را ...
سعدی
در خوابم
در آغوش آمدی
وین نپندارم که بینم جز به خواب ...
سعدی
کنون که شهر گرفتی،
روا مدار خراب ...
سعدی
ببندم به روی خویش
دردی ست در دلم
که ز دیوار بگذرد ...
سعدی
بنیاد صبر
برکنده ست ...
سعدی
دیده نمی باشد باز...
سعدی
که به دلبری سپاری ...
سعدی
نچشیدیم لبی از تو
اذان را گفتند...
بر چنان تن
پیرهن ...
سعدی
پیِ درمانِ ما طبیب؟
ما به نمی شویم و
تو بدنام می شود ...
ز دست خیال...
سعدی
کناری هست و پایانی ...
سعدی
روز هزار خاطره...
تولدت مبارک
ای روح سرخورده
ای زنده ی محشور
با این همه مرده...
گویا ولی شناسان، رفتند از این ولایت
حافظ
آشفته تر
چه می خواهی؟
سعدی
از هر که هست
باکی نیست...
سعدی
تو جسمی
همه جسمند و
تو جانی...
سعدی
نبری بار غم یار...
سعدی
مترسان ز آتشم...
سعدی
که در جهان
به چه مانی...
سعدی
به بوی تو مست...
سعدی
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است...
اهل خلوت
امشب است
حافظ
خدایا از تو می خوامش
نمی شود
خالی
سعدی
آزادم
حافظ
که مارا
که می کشد؟
حافظ