در ازل بست دلم

با سر زلفت

پیوند!

حافظ

جانا...

هواخواه توام جانا و

می دانم که می دانی!

حافظ

بی تو ...

که به تو

عیش

میسر نمی شود

ما را ...

سعدی

دوش ...

دوش

در خوابم

در آغوش آمدی

وین نپندارم که بینم جز به خواب ...

سعدی

روا مدار خراب ...

درون ما زتو یک دم نمی شود خالی

کنون که شهر گرفتی،

روا مدار خراب ...

سعدی

دردی ست در دلم ...

گفتم دری ز خلق

ببندم به روی خویش

دردی ست در دلم

که ز دیوار بگذرد ...

سعدی

عشق تو...

بلای عشق تو

بنیاد صبر

برکنده ست ...

سعدی

دیدار توام...

جز به دیدار توام

دیده نمی باشد باز...

سعدی

دلِ هوشمند...

دلِ هوشمند باید

که به دلبری سپاری ...

سعدی

نچشیدیم ...

تو همان آب گوارای به وقت سحری

نچشیدیم لبی از تو

اذان را گفتند...

حیف ...

حیف باشد

بر چنان تن

پیرهن ...

سعدی

...

زحمت چه می کشی

پیِ درمانِ ما طبیب؟

ما به نمی شویم و

تو بدنام می شود ...

خیال...

مجال خواب نمی باشدم

ز دست خیال...

سعدی

کنار تو ...

کنار توست اگر غم را

کناری هست و پایانی ...

سعدی

تولد ...

روز تولد تو

روز هزار خاطره...

تولدت مبارک

آروم بگیر...

آروم بگیر ای دل

ای روح سرخورده

ای زنده ی محشور

با این همه مرده...

تشنه لب ...

رندان تشنه لب را، آبی نمی دهد کس

گویا ولی شناسان، رفتند از این ولایت

حافظ

روزگار من...

ز روزگار من

آشفته تر

چه می خواهی؟

سعدی

باکی نیست...

مرا که با توام

از هر که هست

باکی نیست...

سعدی

تو جانی...

همه اسمند و

تو جسمی

همه جسمند و

تو جانی...

سعدی

غم یار...

تا مست نباشی

نبری بار غم یار...

سعدی

استاده ام

استاده ام چو شمع

مترسان ز آتشم...

سعدی

ندانم...

ندانمت به حقیقت

که در جهان

به چه مانی...

سعدی

مست...

چنان به موی تو آشفته ام

به بوی تو مست...

سعدی

دشوارتر...

عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست؟

عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است...

قدر...

آن شب قدری که گویند

اهل خلوت

امشب است

حافظ


خدایا از تو می خوامش

درون من...

درون من زتو یک دم

نمی شود

خالی

سعدی

آزادم...

من از آن روز که در بند توام

آزادم

حافظ

چشم تو ...

از چشم خود بپرس

که مارا

که می کشد؟

حافظ

انتظار...

باز هم انتظار!

انتظار

انتظار

انتظار

انتظار

انتظار

...